by : x-themes

چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند

سنگ ... پس از رها کردن!

حرف ... پس از گفتن!

موقعیت... پس از پایان یافتن!

و زمان ... پس از گذشتن

شنبه 30 شهريور 1392 14:6 |- مریم -|

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺁﺳﺎﻧﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩﻫﺎ ﻣﯿﺮﻭﻡ …
ﺁﺳﺎﻧﺘﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ...
ﺁﺭﺍﻣﻢ …
ﮔﻠﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺷﮑﺎﯾﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺭﺍﻣﻢ …
ﺁﺭﺍﻣﻢ !
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻣﻢ ﮐﻪ
ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ
ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ..

دو شنبه 25 شهريور 1392 21:8 |- مریم -|

  انگشتت را هر جای نقشه خواستی بگذار....!!!

فرقی نمیکند...!!!
تنهایی من عمیق ترین جای جهان است و اشاره ی هیچ انگشتی به عمق فاجعه پی نخواهد برد.....!!

 

شنبه 16 شهريور 1392 1:57 |- مریم -|

همیشه نمی شود زد به بی خیالی و گفت:
.
.
تنها آمده ام، تنها میروم
.
.
یک وقت هایی.....
.
.
شاید حتی برای یک ساعتی یا دقیقه ای
.
.
.
کم می آوری
.
.
دل وامانده ات یک نفر را می خواهد
.
.
که عاشقانه دوستش بداری

جمعه 15 شهريور 1392 11:30 |- مریم -|

بی حضورت


هر چه کردم


زندگی زیبا نشد


شاعر شده ام


همه واژه هایم دو حرفیست

تو.... تو.... تو

جمعه 15 شهريور 1392 7:7 |- مریم -|

ســـــــــــــــخت اســـــــــــــت

فرامـــــــــــوش کردن کســـــــــــــــی که

با او همــــــــــه چیــــز را فرامــــــــــوش میـــــــــکردم

جمعه 15 شهريور 1392 6:55 |- مریم -|

باید بازیگر شوم ،

آرامش را بازی کنم ...

باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم ...

باز باید مواظب اشک هایم باشم ...

باز همان تظاهر همیشگی : " خوبم ...

جمعه 15 شهريور 1392 2:8 |- مریم -|

نگـــــــران نباش،
" حــــال مـــن خـــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ...
دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!
آمـوختــه ام،
که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک گریهنامش" زندگیست "
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود . . .
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...
" حــــال مـــن خـــــــوب اســت " ...خــــــوبِ خــــوب!!گریه

جمعه 15 شهريور 1392 2:5 |- مریم -|

دلم گرفته از خودم از کارام میدونم کارام اشتباه همیشه ولی خدا جونم من دوستش دارم می دونم دیگه راه باز گشت ندارم 

ولی من عاشقشم کارام همیشه اشتباه من زیادی حسودم دست خودم نبوده و نیست .

خدا جونم 

من دعا می کنم واسش خوشبخت بشه توام دعاش کن هواش داشته باش 

خدایا 

امروز گفت برو رفتما خدایا می بینی که رفتم درسته شوهرم ولی وقتی میگه برو باید برم 

خودش گفته بود زدم تو گوشتم نرو ولی این دفعه من خرم باز رفتم ولی همیشه کنارشم روحم مواظبش 

دلم گرفته خدا اشکامم خشک شده 

خدا کاش می شد پایانم زودتر برسونی 

خدایا برسون پایانم 

جمعه 15 شهريور 1392 1:30 |- مریم -|

آه

چقدر شبیه نگاه تو می بارد

این برف

بی تفاوت و سرد

پنج شنبه 14 شهريور 1392 10:44 |- مریم -|

 

چــیـــزهــــایـــــی وجــــود دارد کـــه نــمیخـواهـیـم اتـفــاق بـیـفـتـد امـا مــجــبـوریــم بــپــذیـریــم… چــیـزهــایــی کــه نــمــیــخــواهـیــم بــدانـــیــم امـــا مــجـــبــوریـــم یــاد بــگـیـریـم…. و ادمـــهـــایـــی کــه نــمــیــتــوانــیــم بــدون آنــها زنــدگـــی کنیم امــا مـــجـــبـــوریــــم رهــــایـــشـــان کـــنـــیـــم…

پنج شنبه 14 شهريور 1392 1:16 |- مریم -|

خواستم گلــــــــــــــــه کنم از نامهـــــــــــــــــربانــــــی هایت . . .

امــــــــــــــــــــــــّـــــــــــــا . . .

خوب کـــــــــه فکـــــــــــــر میکنم . . .

مـــــــــــــــن بی مقدمه عاشق تـــــــــــو شدم . . .

تقصیـــــــــر تــــو نیست . . . اشتبـــــــاه مَـــــن است 

چهار شنبه 13 شهريور 1392 22:11 |- مریم -|

 حواست هست؟

  شهریور است ...

کم کم فکر باد و باران باش ...

شاید کسی تمام گریه هایش را برای پاییز گذاشته باشد 

                                  

چهار شنبه 13 شهريور 1392 14:11 |- مریم -|

این آخَـــرـین بارَم بــــود __

دیگر احسـ ــاسمـ را برـآی کسـ‌ ـــے عـــریـ ـآن نمــــے کنم .......

صداقــــ ‌ــت ، یعنــــے حماقــــ ــت..

سه شنبه 12 شهريور 1392 21:21 |- مریم -|

قهوه ی تلخ نبودنت

لبهای پوسیده روی فنجان

تب هذیان زده و نبض خواب الود...

و شعری یخ زده روی کاغذ...

اصلا

هوا زرد میشود

سرد میشود

و درد در هوای من می پیچد

نه صبح می بارد

و نه شب چکه میکند

من سودا زده، بی سامانم...!!!

می فهمی؟؟؟!!

سه شنبه 12 شهريور 1392 20:55 |- مریم -|

 

  عاشق هم بودیم...

یه اشتباه کردم...

بهم گفت دوستت دارم،


اما "نمیخوامت"


اگه میخوای باهام باش اما بهتر از تو رو که پیدا کردم،


شما رو بخیر و ما رو به سلامت...


فقط یه عاشق میدونه چقدر داغون شدم

سه شنبه 12 شهريور 1392 12:7 |- مریم -|

حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .
آن را هـــر جایــــے نگــذار!
ایــن روزهــــــا دل را میــدزدند . . .
بــعد ڪہ بہ دردشـــان نـخــورد
جـای صـــندوق پـستـــ آنــــرا در سطل آشـــــغال مے اندازند !
و تــو خوبــ مـیـــــدانے دلے که اَلمثنے شد!
دیــگر دِلــــ نمـیشود

 

سه شنبه 12 شهريور 1392 11:45 |- مریم -|

من خدایی دارم،
که در این نزدیکی‌ست
نه در آن بالاها
مهربان، خوب، قشنگ
چهره‌اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می‌گوید،
با دل کوچک من،
ساده‌تر از سخن ساده من
او مرا می‌فهمد‌
او مرا می‌خواند
او مرا می‌خواهد
او همه درد مرا می‌داند
یاد او ذکر من است،
در غم و در شادی
چون به غم می‌نگرم،
آن زمان رقص‌کنان می‌خندم
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است
او خداییست که همواره مرا می‌خواهد
او مرا می‌خواند
او همه درد مرا می‌داند

سه شنبه 12 شهريور 1392 11:31 |- مریم -|

 

تنها نشسته‌ای
چای می‌نوشی و بغض می کنی !
سیگار پشت سیگار . . .
هیچ‌ کس تو را به یاد نمی‌آورد !
این همه آدم ، روی کهکشان به این بزرگی ؛
و تو حتی آرزوی یکی نبودی !

دو شنبه 11 شهريور 1392 20:30 |- مریم -|

 

ما بدهکاریم به یکدیگر
و به تمام ” دوستت دارم” های ناگفته ای
که پشت دیوار غرورمان ماند
و آنها را بلعیدیم
تا نشان دهیم که منطقی هستیم

شنبه 9 شهريور 1392 18:18 |- مریم -|

 

 

از کسی که دلش گرفته نپرسید چرا
آدم ها وقتی دلیل ناراحتی شان را نمی توانند بیان کنند
دلشان بیشتر می گیرد !!!

 

شنبه 9 شهريور 1392 1:50 |- مریم -|

" بــــود "
تلخ ترین کلمه ای که میشناسم
کلمه ای برای ترجمه ی تمام حسرت دنیا
بـــود یعنی
دیگر نیست
یعنی تو ماندی و حجم سنگین تنهایی
یعنی تو ماندی و هزار حرف نگفته
یعنی تو ماندی و
حسرت
یعنی دیواری از جنس سنگ
که فاصله ی دستها حفظ شود
یعنی صدایی
که دیگر نخواهی شنید
بـــود یعنی
تمام هست هایی که
نیست شد
یعنی یک جای خالی...
بـــود یعنی
دیگر نیست

جمعه 8 شهريور 1392 14:28 |- مریم -|

بغض

بر منقار چکاوکی کوچک

سنگین می شود

و باد

بی اعتنا از حوصله ی درختان

می گذرد...

همچون "تو" از من!

 

جمعه 8 شهريور 1392 9:8 |- مریم -|

ایستاده ام

در نقطه ی پایان "تو"

می دانم

سر هیچ خطی منتظرم نیستی

و زیر چشمی

ابتدای نبودنهایت را آه می کشم

...

نقطه ... ته خط!!!

 

جمعه 8 شهريور 1392 9:1 |- مریم -|

 

این

پنجره منتظر کسی نیست

غروب هایش

پراز اندوه نرسیدن و

صبحگاهانش

ویار آمدن دارد...!

و "تو"

به خاطر هیچ خاطره ای

باز نخواهی گشت

پنجره ها را می بندم

پرده ها را نیز...!!!

جمعه 8 شهريور 1392 8:37 |- مریم -|

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند

پرهایش سفید می ماند

ولی قلبش سیاه میشود

دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست

اسراف محبت است

 

پنج شنبه 7 شهريور 1392 17:52 |- مریم -|

چیزی بگو خاطره  مگذار اشکهایم غوطه ور شوند در چشمهای سیاه من .تمام دلخوشی ام، پرسه زدن در ثانیه های بی انتظار خاطرات است .

لاشه های عزا را در خاک خاطرات خویش پنهان میکنم و میگذرم بیصدا تر ازسکوت شب خویش مبادا کسی ترحم را هدیه ببخشد به تنهایی منبا پای برهنه در تک تک خاطره ها قدم خواهم زد.

 گریه های بیصدا،اشکهای خون آلود و بغض های به گل نشسته در ساحل خاطرات رادر پشت این نوشته های متروک ذهن، به دار تنهایی میاویزمبه آرامش من لبخند میزنندبی آنکه در تنهایی من سرک کشیده باشندچه کسی میخواهد خاطرات را در سکوت شب منبه سنگسار یک بغص بیصدا برساند..؟

پنج شنبه 7 شهريور 1392 12:36 |- مریم -|

در خاطرش جایی دارم...

دلم تنگ همان کسی است که دیگر حتی

جواب سلامم را هم نمی دهد

دلم تنگ همان کسی است که وَقتی

از کنارش میگذرم دیگر به من نگاهی نمیکند

دلم تنگ است...تنگ

نمیدانم دیگر چطور باید میبودم که نبودم


این روزا خیلی تنهام، خیلی داغونم

هست کسی که مثل من دلش

نه برای کسی،

نه برای عشقی،

نه برای جایی…

نه برای چیزی!

بلکه دلش برای خودش تنگ شده…

برای خود خودش!؟


دوستش دارم بزرگیش را ، سکوتش را ، عظمتش را ، اُبهتش را ،

تنهاییش را ، حکمتش را ، صبرش را ، و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !

خدا را میگویم …

پنج شنبه 7 شهريور 1392 12:23 |- مریم -|

 

گاهی از خیال من گذر می کنی …
بعد اشک می شوی …
رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …

پنج شنبه 7 شهريور 1392 11:51 |- مریم -|


تظـاهـر بـہ شـادﮮ مـﮯ ڪنمـ !
حرفــ مـﮯ زنمـ مثـل همـہ امـا ؛
خیلـﮯ وقتــ استــ مـُرده امـ...!
دلمـ مـﮯ خـواهـد ببـارمـ و ڪسـﮯ نپـرسـد چـرا ؟!
تـو چـہ مـﮯ فهمـﮯ ؟!
ایـטּ روزهـا اداﮮ زنـده هـا را در مـﮯ آورمـ...!

 

پنج شنبه 7 شهريور 1392 11:41 |- مریم -|

باور کن
من بی تو نه منم
بی تو
قایقی تنها
رها در امواج
بی تو
تکه کاهی گرفتار در دست باد
بی تو
بیدارم و مدت مدیدی در خواب
بی تو
سوء سوء میکنم در آفتاب
بی تو
جام خالیم از آب
بی تو
من نه منم .
" ذهن خسته "

چهار شنبه 6 شهريور 1392 21:37 |- مریم -|

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی …
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی …
شاکی بشی ولی شکایت نکنی …
گریه کنی اما نزاری اشکات پیدا بشن …
خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری …
خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی

چهار شنبه 6 شهريور 1392 21:13 |- مریم -|

ϰ-†нêmê§